دریا چه دل پاک و نجیبی دارد،
بنگر که چه حالت غریبی دارد،
آن موج که سر به صخره ها می کوبد،
با من چه شباهت عجیبی دارد ...
دریا چه دل پاک و نجیبی دارد،
بنگر که چه حالت غریبی دارد،
آن موج که سر به صخره ها می کوبد،
با من چه شباهت عجیبی دارد ...
با سر انگشتان لرزان می نویسم نامه ای
تا بخوانی قصه ی پرغصه دیوانه ای
جای پای اشک بر هر سطور نامه ام
با جوابت چلچراغان می شود ویرانه ام
تا دل نشود عاشق
دیوانه نمی گردد
تا نگذرد از تن جان
جانانه نمی گردد
گریان نشود چشمی
تا آنکه نسوزد دل
بیهوده به گردِ شمع
پروانه نمی گردد
مولانا
ای راهب کلیسا دیـگر مــزن به نـاقوس
خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس
آیا مسیح ایران کــم داده مرده را جان
جانی دوبــاره بردار با ما بیا بـه پابـوس
آنجــا که خــادمینش از روی زائرینش
گرد سفــر بگیــرند با بال نــاز طاووس
خورشید آســمان ها در پیش گنبــد او
رنگــی ندارد آری چیزی شبیــه فانوس
رویــای ناتمامم ساعــات در حــرم بود
باقـــی عمر اما افســوس بود و کابـوس
وقتــی رسیدی آنجــا در آن حریم زیبا
زانو بزن به پای بیــدار خفته در طوس...
جوری تلاش کن!
که تمام کسانی که بهت می گفتن نمیشه، یه روز آرزوشون باشه در کنار تو باشند...