رویش

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

دریا چه دل پاک و نجیبی دارد،

 بنگر که چه حالت غریبی دارد،

آن موج که سر به صخره ها می کوبد،

با من چه شباهت عجیبی دارد ...

شاخه باریشه خود حس غریبی دارد
 
باغ امسال،چه پاییز عجیبی دارد
 
غنچه ،شوقی به شکوفا شدنش نیست دگر
 
با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد
 
خاک کم آب شده،مثل کویری تشنه
 
شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد
 
سیب هر سال در این فصل شکوفا می شد
 
باغبان کرده فراموش که سیبی دارد
 
در دل باغ چه رازی است که در فصل بهار
 
باز از زردی پاییز نسیمی دارد

با سر انگشتان لرزان می نویسم نامه ای

تا بخوانی قصه ی پرغصه دیوانه ای

جای پای اشک بر هر سطور نامه ام

با جوابت چلچراغان می شود ویرانه ام

تا دل نشود عاشق
دیوانه نمی گردد
تا نگذرد از تن جان
جانانه نمی گردد
گریان نشود چشمی
تا آنکه نسوزد دل
بیهوده به گردِ شمع
پروانه نمی گردد
مولانا

چون بسی ابلیسِ آدم روی هست

پس به هر دستی نشاید داد دست

 

#مولانا

خواهش‌ِدل‌هرچه‌کمتر،شادی‌ِجان‌بیشتر...✨☁️

-رهی معیری

دلا، تا می‌توان امروز فرصت را غنیمت دان

که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را

 #هلالی_جغتایی

ذات بد نیکو نگردد؛ چونکه بنیادش بد است🌜✨

در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است

ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار

این طلب در تو گروگان خداست

زانک هر طالب به مطلوبی سزاست