حرف م
☽ ☽ ☽
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
☽ ☽ ☽
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم
از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم
☽ ☽ ☽
ما بی غمان مست دل از دست دادهایم
همراز عشق و همنفس جام بادهایم
☽ ☽ ☽
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
☽ ☽ ☽
ما در درون سینه هوایی نهفتهایم
بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود
☽ ☽ ☽
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
☽ ☽ ☽
ما را به آب دیده شب و روز ماجراست
زان رهگذر که بر سر کویش چرا رود
☽ ☽ ☽
ما را به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
☽ ☽ ☽
ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی
این بیع بود ، لطف و عطای تو کجاست
☽ ☽ ☽
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
☽ ☽ ☽
ما را ز قضا جز این قدر ننمایند
پیمانه عمر ما است می پیمایند
☽ ☽ ☽
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
☽ ☽ ☽
ما را ولای ساقی کوثر کفایت است
دانیم از کجا طلب آبرو کنیم
☽ ☽ ☽
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
☽ ☽ ☽
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم
☽ ☽ ☽
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
☽ ☽ ☽
ما ملک عافیت نه به لشکر گرفتهایم
ما تخت سلطنت نه به بازو نهادهایم
☽ ☽ ☽
ما می به بانگ چنگ نه امروز میکشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید
☽ ☽ ☽
ما هیچ و جهان هیچ و غم و شادی هیچ
خوش نیست برای هیچ ناخوش بودن
☽ ☽ ☽
ما و می و زاهدان و تقوا
تا یار سر کدام دارد
☽ ☽ ☽
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
☽ ☽ ☽
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
☽ ☽ ☽
ماجرای دل خون گشته نگویم با کس
زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم
☽ ☽ ☽
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
☽ ☽ ☽
مار را، هر چند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری
☽ ☽ ☽
مارست این جهان و جهان جوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
☽ ☽ ☽
مامور کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
☽ ☽ ☽
مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ور نه گر بشنود آه سحرم بازآید
☽ ☽ ☽
ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند
دولت احمدی و معجزه سبحانی
☽ ☽ ☽
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
☽ ☽ ☽
ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
یار مه روی مرا نیز به من بازرسان
☽ ☽ ☽
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
☽ ☽ ☽
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
☽ ☽ ☽
مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست
میکنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
☽ ☽ ☽
مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر
بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد
☽ ☽ ☽
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
☽ ☽ ☽
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد
☽ ☽ ☽
مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست
☽ ☽ ☽
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
☽ ☽ ☽
مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم
شهان بی کمر و خسروان بی کلهند
☽ ☽ ☽
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
☽ ☽ ☽
مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان
نستدن جام می از جانان گران جانی بود
☽ ☽ ☽
مجلس بزم عیش را غالیه مراد نیست
ای دم صبح خوش نفس نافه زلف یار کو
☽ ☽ ☽
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
☽ ☽ ☽
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزار داماد است
☽ ☽ ☽
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از منِ مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
☽ ☽ ☽
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟
خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است
☽ ☽ ☽
منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است
دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است
☽ ☽ ☽
مرحبا ای پیکِ مشتاقان بده پیغامِ دوست
تا کُنم جان از سرِ رغبت فدای نامِ دوست
☽ ☽ ☽
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حالِ هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
☽ ☽ ☽
مردم دیدهٔ ما جز به رُخَت ناظر نیست
دل سرگشتهٔ ما غیرِ تو را ذاکر نیست
☽ ☽ ☽
میرِ من خوش میروی کاندر سر و پا میرمت
خوش خرامان شو که پیشِ قدِ رعنا میرمت
☽ ☽ ☽
مدامم مست میدارد نسیمِ جَعدِ گیسویت
خرابم میکند هر دَم، فریبِ چشمِ جادویت
☽ ☽ ☽
مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد
☽ ☽ ☽
من و انکارِ شراب! این چه حکایت باشد؟
غالباً این قَدَرَم عقل و کِفایت باشد
☽ ☽ ☽
مرا مِهر سیَه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
☽ ☽ ☽
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
☽ ☽ ☽
مژده ای دل که دگر بادِ صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طَرْفِ سبا بازآمد
☽ ☽ ☽
مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَد
که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد
☽ ☽ ☽
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
☽ ☽ ☽
معاشران ز حریفِ شبانه یاد آرید
حقوقِ بندگیِ مخلصانه یاد آرید
☽ ☽ ☽
معاشران گره از زلفِ یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
☽ ☽ ☽
منم که دیده به دیدارِ دوست کردم باز
چه شُکر گویَمَت ای کارسازِ بنده نواز
☽ ☽ ☽
مَجمَعِ خوبی و لطف است عِذار چو مَهَش
لیکَنَش مِهر و وفا نیست خدایا بِدَهَش
☽ ☽ ☽
ما آزمودهایم در این شهر بختِ خویش
بیرون کشید باید از این وَرطه رَختِ خویش
☽ ☽ ☽
مقامِ امن و مِیِ بیغَش و رَفیقِ شَفیق
گَرَت مُدام مُیَسَّر شود زِهی توفیق
☽ ☽ ☽
مرحبا طایرِ فَرُّخ پِیِ فرخنده پیام
خیرِ مقدم چه خبر؟ دوست کجا؟ راه کدام؟
☽ ☽ ☽
مرا میبینی و هر دَم زیادَت میکنی دَردَم
تو را میبینم و میلم زیادَت میشود هر دَم
☽ ☽ ☽
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هوادارانِ کویش را چو جانِ خویشتن دارم
☽ ☽ ☽
من که باشم که بر آن خاطِر عاطِر گذرم؟
لطفها میکنی ای خاکِ دَرَت، تاجِ سرم
☽ ☽ ☽
مزن بر دل ز نوکِ غمزه تیرم
که پیشِ چشمِ بیمارت بمیرم
☽ ☽ ☽
مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم
طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم
☽ ☽ ☽
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریادرسی میآید
من دوستدارِ رویِ خوش و مویِ دلکَشَم
مَدهوشِ چَشمِ مست و مِیِ صافِ بیغَشَم
☽ ☽ ☽
من که از آتشِ دل چون خُمِ مِی در جوشم
مُهر بر لب زده، خون میخورم و خاموشم
☽ ☽ ☽
من نه آن رندم که تَرکِ شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
☽ ☽ ☽
من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم
☽ ☽ ☽
ما بی غمان مست دل از دست دادهایم
همراز عشق و همنفس جام بادهایم
☽ ☽ ☽
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم
از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم
☽ ☽ ☽
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
☽ ☽ ☽
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
☽ ☽ ☽
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
☽ ☽ ☽
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
☽ ☽ ☽
میسوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان
☽ ☽ ☽
میفکن بر صف رندان نظری بهتر از این
بر در میکده می کن گذری بهتر از این
☽ ☽ ☽
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
☽ ☽ ☽
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
☽ ☽ ☽
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
☽ ☽ ☽
می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی
این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی
☽ ☽ ☽
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را
☽ ☽ ☽
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را
☽ ☽ ☽
ما را همه شب نمیبرد خواب
ای خفته روزگار دریاب
☽ ☽ ☽
ماهرویا! روی خوب از من متاب
بی خطا کشتن چه میبینی صواب
☽ ☽ ☽
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت
متوجه است با ما سخنان بی حسیبت
☽ ☽ ☽
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
☽ ☽ ☽
مپندار از لب شیرین عبارت
که کامی حاصل آید بی مرارت
☽ ☽ ☽
مجنون عشق را دگر امروز حالت است
کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است
☽ ☽ ☽
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
که راحت دل رنجور بیقرار منست
☽ ☽ ☽
مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست
هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست
☽ ☽ ☽
مرا خود با تو چیزی در میان هست
و گر نه روی زیبا در جهان هست
☽ ☽ ☽
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
☽ ☽ ☽
مرا از آن چه که بیرون شهر صحراییست
قرین دوست به هر جا که هست خوش جاییست
☽ ☽ ☽
مویت رها مکن که چنین بر هم اوفتد
کآشوب حسن روی تو در عالم اوفتد
☽ ☽ ☽
مگر نسیم سحر بوی یار من دارد
که راحت دل امیدوار من دارد
☽ ☽ ☽
من بی تو زندگانی خود را نمیپسندم
کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را
☽ ☽ ☽
مرا به عاقبت این شوخ سیمتن بکشد
چو شمع سوخته روزی در انجمن بکشد
☽ ☽ ☽
مجلس ما دگر امروز به بستان ماند
عیش خلوت به تماشای گلستان ماند
☽ ☽ ☽
میل بین کان سروبالا میکند
سرو بین کاهنگ صحرا میکند
☽ ☽ ☽
مرا راحت از زندگی دوش بود
که آن ماهرویم در آغوش بود
☽ ☽ ☽
من چه در پای تو ریزم که خورای تو بود
سر نه چیزیست که شایسته پای تو بود
☽ ☽ ☽
مرو به خواب که خوابت ز چشم برباید
گرت مشاهده خویش در خیال آید
☽ ☽ ☽
مرا چو آرزوی روی آن نگار آید
چو بلبلم هوس نالههای زار آید
☽ ☽ ☽
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
☽ ☽ ☽
متقلب درون جامه ناز
چه خبر دارد از شبان دراز
☽ ☽ ☽
مبارکتر شب و خرمترین روز
به استقبالم آمد بخت پیروز
☽ ☽ ☽
مرا رسد که برآرم هزار ناله چو بلبل
که احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل
☽ ☽ ☽
من ایستادهام اینک به خدمتت مشغول
مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول
☽ ☽ ☽
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
☽ ☽ ☽
مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا
مهمان صاحب دولتم که دولتش پاینده با
☽ ☽ ☽
من دی نگفتم مر تو را کای بینظیر خوش لقا
ای قد مه از رشک تو چون آسمان گشته دوتا
☽ ☽ ☽
می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا
گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا
☽ ☽ ☽
ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما
تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما
☽ ☽ ☽
مسلمانان مسلمانان چه باید گفت یاری را
که صد فردوس میسازد جمالش نیم خاری را
☽ ☽ ☽
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
☽ ☽ ☽
میندیش میندیش که اندیشه گریها
چو نفطند بسوزند ز هر بیخ تریها
☽ ☽ ☽
مرا حلوا هوس کردست حلوا
میفکن وعده حلوا به فردا
☽ ☽ ☽
ما را سفری فتاد بیما
آن جا دل ما گشاد بیما
☽ ☽ ☽
مشکن دل مرد مشتری را
بگذار ره ستمگری را
☽ ☽ ☽
من چو موسی در زمان آتش شوق و لقا
سوی کوه طور رفتم حبذا لی حبذا
☽ ☽ ☽
مفروشید کمان و زره و تیغ زنان را
که سزا نیست سلحها به جز از تیغ زنان را
☽ ☽ ☽
میشدی غافل ز اسرار قضا
زخم خوردی از سلحدار قضا
☽ ☽ ☽
من رسیدم به لب جوی وفا
دیدم آن جا صنمی روح فزا
☽ ☽ ☽
من از کجا غم و شادی این جهان ز کجا
من از کجا غم باران و ناودان ز کجا
☽ ☽ ☽
مرا تو گوش گرفتی همیکشی به کجا
بگو که در دل تو چیست چیست عزم تو را
☽ ☽ ☽
مرا بدید و نپرسید آن نگار چرا
ترش ترش بگذشت از دریچه یار چرا
☽ ☽ ☽
مبارکی که بود در همه عروسیها
در این عروسی ما باد ای خدا تنها
☽ ☽ ☽
مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب
ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب
☽ ☽ ☽
مخسب ای یار مهمان دار امشب
که تو روحی و ما بیمار امشب
☽ ☽ ☽
مجلس خوش کن از آن دو پاره چوب
عود را درسوز و بربط را بکوب
☽ ☽ ☽
مرا چون تا قیامت یار اینست
خراب و مست باشم کار اینست
☽ ☽ ☽
مبر رنج ای برادر خواجه سختست
به وقت داد و بخشش شوربختست
☽ ☽ ☽
میدان که زمانه نقش سوداست
بیرون ز زمانه صورت ماست
☽ ☽ ☽
من سر نخورم که سر گرانست
پاچه نخورم که استخوانست
☽ ☽ ☽
مر عاشق را ز ره چه بیمست
چون همره عاشق آن قدیمست
☽ ☽ ☽
مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست
وان حیات باصفای باوفا مست آمدست
☽ ☽ ☽
من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست
همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست
☽ ☽ ☽
مطرب و نوحه گر عاشق و شوریده خوش است
نبود بسته بود رسته و روییده خوش است
☽ ☽ ☽
من پری زادهام و خواب ندانم که کجاست
چونک شب گشت نخسپند که شب نوبت ماست
☽ ☽ ☽
مگر این دم سر آن زلف پریشان شده است
که چنین مشک تتاری عبرافشان شده است
☽ ☽ ☽
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
☽ ☽ ☽
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
☽ ☽ ☽
مهتاب به نور دامن شب بشکافت
می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
☽ ☽ ☽
می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین دین من است
☽ ☽ ☽
می لعل مذاب است و صراحی کان است
جسم است پیاله و شرابش جان است
☽ ☽ ☽
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
☽ ☽ ☽
می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد
و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد
☽ ☽ ☽
مرغی دیدم نشسته بر باره طوس
در پیش نهاده کله کیکاووس
☽ ☽ ☽
مائیم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایهٔ دادیم و نهاد ستمیم
☽ ☽ ☽
من می نه ز بهر تنگدستی نخورم
یا از غم رسوایی و مستی نخورم
☽ ☽ ☽
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بارتن نتوانم
☽ ☽ ☽
مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان
می خواه مروق به طراز آمدگان
☽ ☽ ☽
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن
☽ ☽ ☽
میخور که فلک بهر هلاک من و تو
قصدی دارد بجان پاک من و تو
☽ ☽ ☽
مست خراب یابد هر لحظه در خرابات
گنجی که آن نیابد صد پیر در مناجات
☽ ☽ ☽
مهر مهر دلبری بر جان ماست
جان ما در حضرت جانان ماست
☽ ☽ ☽
مشو، مشو، ز من خستهدل جدا ای دوست
مکن، مکن، به کف اندُهم رها ای دوست
☽ ☽ ☽
مرا گر یار بنوازد، زهی دولت زهی دولت
وگر درمان من سازد، زهی دولت زهی دولت
☽ ☽ ☽
می روان کن ساقیا، کین دم روان خواهیم کرد
بهر یک جرعه میت این دم روان خواهیم کرد
☽ ☽ ☽
من رنجور را یک دم نپرسد یار چتوان کرد؟
نگوید: چون شد آخر آن دل بیمار چتوان کرد؟
☽ ☽ ☽
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
☽ ☽ ☽
مرا، گرچه ز غم جان میبرآید
غم عشقت ز جانم خوشتر آید
☽ ☽ ☽
مرا درد تو درمان مینماید
غم تو مرهم جان مینماید
☽ ☽ ☽
مرا از هر چه میبینم رخ دلدار اولیتر
نظر چون میکنم باری بدان رخسار اولیتر
☽ ☽ ☽
مبند، ای دل، به جز در یار خود دل
امید از هر که داری جمله بگسل
☽ ☽ ☽
من باز ره خانهٔ خمار گرفتم
ترک ورع و زهد به یک بار گرفتم
☽ ☽ ☽
من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟
نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟
☽ ☽ ☽
مرا جز عشق تو جانی نمیبینم نمیبینم
دلم را جز تو جانانی نمیبینم نمیبینم
☽ ☽ ☽
من آن قلاش و رند بینوایم
که در رندی مغان را پیشوایم
☽ ☽ ☽
ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم
لاجرم در بوتهٔ هجران تو بگداختیم
☽ ☽ ☽
ما دگرباره توبه بشکستیم
وز غم نام و ننگ وارستیم
☽ ☽ ☽
ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است
دائم گرفته چون دل من روی ماهش است
☽ ☽ ☽
منم که شعر و تغزل پناهگاه من است
چنانکه قول و غزل نیز در پناه من است
☽ ☽ ☽
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد
☽ ☽ ☽
ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب برآمد
☽ ☽ ☽
ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان، رفتم
حلالم کن اگر وقتی، گلی، در غنچه بو کردم
☽ ☽ ☽
مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند
دلم تحمل بار فراق او نتواند
☽ ☽ ☽
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
☽ ☽ ☽
مهتاب و سرشکی به هم آمیخته بودیم
خوش رویهم آن شب من و مه ریخته بودیم
☽ ☽ ☽
مایه حسن ندارم که به بازار من آیی
جانفروش سر راهم که خریدار من آیی
☽ ☽ ☽
میان ماه من با ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است