حرف ژ
ژیغ ژیغ تلخ آن درهای مرگ
نشنود گوش حریص از حرص برگ
ژغ ژغ دندان او دل میشکست
جان شیران سیه میشد ز دست
«مولانا»
ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر
راست بر عارض گلبوی عرق کرده ی یار
«سعدی»
ژاله بر لاله فرو می چکد از دامن ابر
خیز و با لاله رخی ساحت گل زار ببوی
«فروغی بسطامی»
ژاله سپر برف ببرد از کتف کوه
چون رستم نیسان به خم آورد کمان را
«انوری»
ژولیده زلف فتنه خو، مخمور چشم کینه جو
موها پریشان کرده او، خونها چکان از هر طرف
جانها و دلها چون خسی در راهش آب هر کسی
می رفت جان و دل بسی گیسوکشان از هر طرف
«امیر خسرو دهلوی»
ژاله بر برگ سمن همچون عرق بر روی او
لاله در صحن چمن مانند آن رخسار نیست
«سیف فرغانی»
ژاله از نرگس فرو بارید و گل را آب داد
وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد
چشم مست او که مژگان را به قتلم تیز کرد
خنجر زهرآب داده در کف قصاب داد
«امیر خسرو دهلوی»
ژاله و صبح بهم یافته کافور و گلاب
زاین و آن داروی هر درد سر آمیخته اند
«خاقانی»
ژاله گشته سرشک من ز عنا
لاله گشته دو چشم من ز سهر
«مسعود سعد سلمان»
ژنده پیلان کز در دریای سند آورده ای
سال دیگر بگذرانی از لب دریای نیل
«فرخی سیستانی»
ژرف بحریست پر از آب حیات
موج زن آمده از کل جهات
«جامی»
ژاله از روی لاله دور مکن
تا نسوزد ز شعله بستان را
«عراقی»
ژاله ای بر عارض لاله نشیند در نظر
گر چه سیراب است اما جان ما را شبنمی است
«شاه نعمت الله ولی»
ژالهٔ باران، زده بر لالهٔ نعمان نقط
لالهٔ نعمان شده از ژالهٔ باران نگار
«منوچهری»