حرف ک
❄❄❄
کار من و تو چنانکه رای من و تست
از موم بدست خویش هم نتوان کرد
❄❄❄
کاروان بار سفر بست و از آن می ترسم
که کنم گریه و سیلاب برد محمل را
❄❄❄
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی
❄❄❄
کاروان شهید رفت از پیش
و آن ما رفته گیر و می اندیش
❄❄❄
کاروانی که بود بدرقهاش حفظ خدا
به تجمل بنشیند به جلالت برود
❄❄❄
کاری چکنی که با اجل باشد جفت
می خور که بزیر خاک میباید خفت
❄❄❄
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
❄❄❄
کاش چشم و گوش هر کس بر حقایق باز بود
تا که دیگر علم و دین پوشیده اسراری نداشت
❄❄❄
کاش فکر بیش و کم در مغز انسان ها نبود
تا که بار زندگانی هیچ سرباری نداشت
❄❄❄
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوهای زان لب شیرین شکربار بیار
❄❄❄
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر
حیف اوقات که یک سر به بطالت برود
❄❄❄
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد
❄❄❄
کتبت قصه شوقی و مدمعی باکی
بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
❄❄❄
کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم
که گشتهام ز غم و جور روزگار ملول
❄❄❄
کجا یابم وصال چون تو شاهی
من بدنام رند لاابالی
❄❄❄
کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم
که دل چه میکشد از روزگار هجرانش
❄❄❄
کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری
کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد
❄❄❄
کردهام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
❄❄❄
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد
❄❄❄
کرشمهای کن و بازار ساحری بشکن
به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن
❄❄❄
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
❄❄❄
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما
❄❄❄
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
❄❄❄
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
❄❄❄
کس در ره کسب علم تا پا ننهد
از وادی جهل هر چه کوشد نرهد
❄❄❄
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست
❄❄❄
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران عالم چون شد
❄❄❄
کس ندیدهست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحر از باد صبا میبینم
❄❄❄
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
❄❄❄
کس نیارد بر او دم زند از قصه ما
مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
❄❄❄
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست
❄❄❄
کنون که بر کفِ گل جامِ بادهٔ صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
❄❄❄
کس نیست که افتادهٔ آن زلفِ دوتا نیست
در رهگذرِ کیست که دامی ز بلا نیست
❄❄❄
کنون که میدمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح بخش و یارِ حورسرشت
❄❄❄
کسی که حُسن و خَطِ دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصلِ بصر دارد
❄❄❄
کسی به وصلِ تو چون شمع یافت پروانه
که زیرِ تیغِ تو هر دم سری دگر دارد
❄❄❄
کسی که از رهِ تقوا قدم برون ننهاد
به عزمِ میکده اکنون رهِ سفر دارد
❄❄❄
کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
❄❄❄
کِلکِ مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
بِبَرَد اجرِ دو صد بنده که آزاد کند
❄❄❄
کنون که در چمن آمد گُل از عَدَم به وجود
بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجود
❄❄❄
کنارِ آب و پایِ بید و طبعِ شعر و یاری خوش
معاشر دلبری شیرین و ساقی گُلعِذاری خوش
❄❄❄
کرشمهای کن و بازار ساحری بشکن
به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن
❄❄❄
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
❄❄❄
کسانی عیب ما بینند و گویند
که روحانی ندانند از هوایی
❄❄❄
کاشکی خاک بودمی در راه
تا مگر سایه بر من افکندی
❄❄❄
کمان سخت که داد آن لطیف بازو را
که تیر غمزه تمامست صید آهو را
❄❄❄
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت
❄❄❄
کارم چو زلف یار پریشان و درهمست
پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست
❄❄❄
کس به چشمم در نمیآید که گویم مثل اوست
خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست
❄❄❄
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست
❄❄❄
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست
❄❄❄
کس ندیدست تو را یک نظر اندر همه عمر
که همه عمر دعاگوی و هوادار تو نیست
❄❄❄
کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت
که قرار از دل دیوانه به یک بار برفت
❄❄❄
کس این کند که ز یار و دیار برگردد
کند هرآینه چون روزگار برگردد
❄❄❄
که میرود به شفاعت که دوست بازآرد
که عیش خلوت بی او کدورتی دارد
که را مجال سخن گفتن است به حضرت او
مگر نسیم صبا کاین پیام بگزارد
❄❄❄
که گفت هر چه ببینی ز خاطرت برود
مرا تمام یقین شد که سهو پندارد
❄❄❄
کس این کند که دل از یار خویش بردارد
مگر کسی که دل از سنگ سختتر دارد
❄❄❄
که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق
دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد
❄❄❄
کیست آن فتنه که با تیر و کمان میگذرد
وان چه تیرست که در جوشن جان میگذرد
❄❄❄
کیست آن ماه منور که چنین میگذرد
تشنه جان میدهد و ماء معین میگذرد
❄❄❄
کام از او کس نگرفتست مگر باد بهار
که بر آن زلف و بناگوش و جبین میگذرد
❄❄❄
کدام چاره سگالم که با تو درگیرد
کجا روم که دل من دل از تو برگیرد
❄❄❄
کسی به عیب من از خویشتن نپردازد
که هر که مینگرم با تو عشق میبازد
❄❄❄
کمان چفته ابرو کشیده تا بن گوش
چو لشکری که به دنبال صید میتازد
❄❄❄
کدام گل که به روی تو ماند اندر باغ
کدام سرو که با قامتت سر افرازد
❄❄❄
کی برست این گل خندان و چنین زیبا شد
آخر این غوره نوخاسته چون حلوا شد
❄❄❄
که درآموختش این لطف و بلاغت کان روز
مردم از عقل به دربرد که او دانا شد
❄❄❄
کسی که روی تو دیدهست حال من داند
که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
❄❄❄
کاروان میرود و بار سفر میبندند
تا دگربار که بیند که به ما پیوندند
❄❄❄
کسی که روی تو بیند نگه به کس نکند
ز عشق سیر نباشد ز عیش بس نکند
❄❄❄
کاروانی شکر از مصر به شیراز آید
اگر آن یار سفرکرده ما بازآید
❄❄❄
که برگذشت که بوی عبیر میآید
که میرود که چنین دلپذیر میآید
❄❄❄
کدام کس به تو ماند که گویمت که چون اویی
ز هر که در نظر آید گذشتهای به نکویی
❄❄❄
که دست تشنه میگیرد به آبی
خداوندان فضل آخر ثوابی
❄❄❄
کس درنیامدهست بدین خوبی از دری
دیگر نیاورد چو تو فرزند مادری
❄❄❄
کس از این نمک ندارد که تو ای غلام داری
دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری
❄❄❄
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی
یک نفس از درون من خیمه به در نمیزنی
❄❄❄
کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم
مقبل هر دو عالمم گر تو قبول میکنی
❄❄❄
کبر یک سو نِه اگر شاهد درویشانی
دیوِ خوشطبع بِه از حورِ گرهپیشانی
❄❄❄
کار تو داری صنما قدر تو باری صنما
ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما
❄❄❄
کاهل و ناداشت بدم کام درآورد مرا
طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا
❄❄❄
کو مطرب عشق چست دانا
کز عشق زند نه از تقاضا
❄❄❄
کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را
ای مسیح از پی پرسیدن رنجور بیا
❄❄❄
کجاست مطرب جان تا ز نعرههای صلا
درافکند دم او در هزار سر سودا
❄❄❄
کجاست ساقی جان تا به هم زند ما را
بروبد از دل ما فکر دی و فردا را
❄❄❄
کرانی ندارد بیابان ما
قراری ندارد دل و جان ما
❄❄❄
کو همه لطف که در روی تو دیدم همه شب
وان حدیث چو شکر کز تو شنیدم همه شب
❄❄❄
کار همه محبان همچون زرست امشب
جان همه حسودان کور و کرست امشب
❄❄❄
که دید ای عاشقان شهری که شهر نیکبختانست
که آن جا کم رسد عاشق و معشوق فراوانست
❄❄❄
کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست
لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست
❄❄❄
کالبد ما ز خواب کاهل و مشغول خاست
آنک به رقص آورد کاهل ما را کجاست
❄❄❄
کار من اینست که کاریم نیست
عاشقم از عشق تو عاریم نیست
❄❄❄
کیست که او بنده رای تو نیست
کیست که او مست لقای تو نیست
❄❄❄
کیست در این شهر که او مست نیست
کیست در این دور کز این دست نیست
❄❄❄
کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود
ای ساقی افزون ده قدح تا وارهیم از نیک و بد
❄❄❄
کسی کز غمزهای صد عقل بندد
گر او بر ما نخندد پس که خندد
❄❄❄
کی باشد کاین قفس چمن گردد
و اندرخور گام و کام من گردد
❄❄❄
کس با چو تو یار راز گوید
یا قصه خویش بازگوید
❄❄❄
کسی که عاشق آن رونق چمن باشد
عجب مدار که در بیدلی چو من باشد
❄❄❄
کسی خراب خرابات و مست میباشد
از او عمارت ایمان و خیر کی باشد
❄❄❄
کدام لب که از او بوی جان نمیآید
کدام دل که در او آن نشان نمیآید
❄❄❄
کی باشد اختری در اقطار
در برج چنین مهی گرفتار
❄❄❄
کس بیکسی نماند میدان تو این قدر
گر با یکی نسازی آید یکی دگر
❄❄❄
کسی بگفت ز ما یا از اوست نیکی و شر
هنوز خواجه در اینست ریش خواجه نگر
❄❄❄
کعبه جانها تویی گرد تو آرم طواف
جغد نیم بر خراب هیچ ندارم طواف
❄❄❄
کاری ندارد این جهان تا چند گل کاری کنم
حاجت ندارد یار من تا که منش یاری کنم
❄❄❄
کوه نیم سنگ نیم چونک گدازان نشوم
دیدم جمعیت تو چونک پریشان نشوم
❄❄❄
کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم
چونک چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم
❄❄❄
کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم
در آن کویی که می خوردم گرو شد کفش و دستارم
❄❄❄
کجا خواهی ز چنگ ما پریدن
کی داند دام قدرت را دریدن
❄❄❄
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من
خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من
❄❄❄
کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو
گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو
❄❄❄
کی ز جهان برون شود جزو جهان هله بگو
کی برهد ز آب نم چون بجهد یکی ز دو
❄❄❄
کجا شد عهد و پیمانی که کردی دوش با بنده
که بادا عهد و بدعهدی و حسنت هر سه پاینده
❄❄❄
کجایی ساقیا درده مدامم
که من از جان غلامت را غلامم
❄❄❄
کافرم ار در دو جهان عشق بود خوشتر از این
دیده ایمان شود ار نوش کند کافر از این
❄❄❄
کسی کو را بود خلق خدایی
ازو یابند جانهای بقایی
❄❄❄
کار به پیری و جوانیستی
پیر بمردی و جوان زیستی
❄❄❄
کردم با کان گهر آشتی
کردم با قرص قمر آشتی
❄❄❄
کسی که باده خورد بامداد زین ساقی
خمار چشم خوشش بین و فهم کن باقی
❄❄❄
که شکیبد ز تو ای جان که جگرگوشه جانی
چه تفکر کند از مکر و ز دستان که ندانی
❄❄❄
کژزخمه مباش تا توانی
هر زخمه که کژ زنی بمانی
❄❄❄
کجا شد عهد و پیمان را چه کردی
امانتهای چون جان را چه کردی
❄❄❄
کسی کو را بود در طبع سستی
نخواهد هیچ کس را تندرستی
❄❄❄
کریما تو گلی یا جمله قندی
که چون بینی مرا چون گل بخندی
❄❄❄
کجا شد عهد و پیمانی که میکردی نمیگویی
کسی را کو به جان و دل تو را جوید نمیجویی
❄❄❄
کجا باشد دورویان را میان عاشقان جایی
که با صد رو طمع دارد ز روز عشق فردایی
❄❄❄
کی افسون خواند در گوشت که ابرو پرگره داری
نگفتم با کسی منشین که باشد از طرب عاری
❄❄❄
کعبه طواف میکند بر سر کوی یک بتی
این چه بتی است ای خدا این چه بلا و آفتی
❄❄❄
که بوده است تو را دوش یار و همخوابه
که از خوی تو پر از مشک گشت گرمابه
❄❄❄
کی بود خاک صنم با خون ما آمیخته
خوش بود این جسمها با جانها آمیخته
❄❄❄
کی باشد من با تو باده به گرو خورده
تو برده و من مانده من خرقه گرو کرده
❄❄❄
کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
❄❄❄
کم کن طمع از جهان و میزی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
❄❄❄
کشیدم رنج بسیاری دریغا
به کام من نشد کاری دریغا
❄❄❄
کی ببینم چهرهٔ زیبای دوست؟
کی ببویم لعل شکرخای دوست؟
❄❄❄
کی درآویزم به دام زلف یار؟
کی نهم یک لحظه سر بر پای دوست؟
❄❄❄
کی برافشانم به روی دوست جان؟
کی بگیرم زلف مشکآسای دوست؟
❄❄❄
کار ما، بنگر، که خام افتاد باز
کار با پیک و پیام افتاد باز
❄❄❄
کردم گذری به میکده دوش
سبحه به کف و سجاده بر دوش
❄❄❄
کجایی؟ ای ز جان خوشتر، شبت خوش باد، من رفتم
بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم
❄❄❄
کجایی، ای دل و جانم، که از غم تو بجانم
بیا، که بی رخ خوب تو بیش مینتوانم
❄❄❄
کی بود کین درد را درمان کنی؟
کی بود کین رنج را آسان کنی؟
❄❄❄
کی بسازی چارهٔ بیچارهای؟
بیدلی را کی دوای جان کنی؟
❄❄❄
کی برون آیی ز پرده آشکار؟
چند روی خوب را پنهان کنی؟
❄❄❄
کشید کار ز تنهاییم به شیدایی
ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی؟
❄❄❄
کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست
بیا که نوبت انس است و الفتست ای دوست
❄❄❄
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
❄❄❄
کاش پیوسته گل و سبزه و صحرا باشد
گلرخان را سر گلگشت و تماشا باشد
❄❄❄
کس نیست در این گوشه فراموشتر از من
وز گوشهنشینان تو خاموشتر از من
❄❄❄
کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی
نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آیی
❄❄❄