حرف ض
✰✰✰
ضرورت است که عهد وفا به سر برمت
و گر جفا به سر آید هزارچندینم
✰✰✰
ضرورت است که نیکی کند کسی که شناخت
که نیکی وبدی از خلق داستان ماند
✰✰✰
ضعف پیری فکند بی جگران را از پای
دل چو افتاد قوی ،پشت دو تا شمشیر است
✰✰✰
ضعف طالع برده از من قوت تدبیر را
بر نتابد از خرابی خانه ام تعمیر را
✰✰✰
ضعف وعجز و فقر ما دانسته یی
درد ما را هم دوا دانسته یی
✰✰✰
ضعفم به جا گذاشته از خرمن وجود
کاهی که در برابر صد کوه غم بجاست
✰✰✰
ضعیفان خاک و خاشاکند سیلاب حوادث را
که از شمع آتش اول در نهاد ریسمان گیرد
✰✰✰
ضماد صبر همی کن بر این دل مجروح
طلای اشک همی کش بر این رخ چو زریر
✰✰✰
ضمیر مخزن دل پر کن از کلام حکیم
که در پند به از گنج لؤلؤ و یاقوت
✰✰✰
ضیافتی که در آنجا توانگران باشند
شکنجه ای است فقیران بی بضاعت را
✰✰✰
ضمیر دل نگشایم به کس مرا آن به
که روزگار غیور است و ناگهان گیرد
«حافظ»
✰✰✰
ضربت گردون دون آزادگان را خسته کرد
کو دل آزادهای کز تیغ او مجروح نیست
«سنایی»
✰✰✰
ضربتی چون ضربت سودای او دستی نزد
شربتی چون شربت هجران او قاتل نشد
اوحدی، دل در وفا و عهد این خوبان مبند
کز غم خوبان بجز بیحاصلی حاصل نشد
«اوحدی»
✰✰✰
ضامن شدهام بهر نجات همه کس
بر من بنویس سیئات همه کس
«ابوسعید ابوالخیر»
✰✰✰
ضربتِ فرعون، ما را نیست ضَیر
لطفِ حق غالب بُوَد بر قَهرِ غیر
«مولانا»
✰✰✰
ضعیفان خار وخاشاکند سیلاب حوادث را
که از شمع آتش اول در نهاد رسیمان گیرد
«صائب تبریزی»
✰✰✰
ضامنِ ارزاقِ من اوست، مبادا که من
منّت شَروین بَرَم و اندُهِ شَروان او
«خاقانی»
✰✰✰
ضمیر دل نگشایم به کس مرا آن به
که روزگار غیور است و ناگهان گیرد
«حافظ»
✰✰✰
ضماد صبر همی کن بر این دل مجروح
طلای اشک همی کش بر این رخ چو زریر
«اشرف سمرقندی»
✰✰✰
ضعف پهلو بر کمر، میباید از هستی گذشت
شمع اگر تا پای خود دارد سفر، بیزاد نیست
«بیدل دهلوی»
✰✰✰
ضایع مکن ای غنچه چنان عمر که در باغ
تا خنده کنی سایهی گلچین به سر توست
«نصیحتی گیلانی»
✰✰✰
ضعف وعجز و فقر ما دانسته ای
درد ما را هم دوا دانسته ای
«مولانا»
✰✰✰
ضابطه تا دم به دم رو به ترقّی نهد
بهرِ جهان لازم است پادشه نوجوان
«محتشم کاشانی»
✰✰✰
ضرب شمشیر تو را نازم که در هر ضربتی
جان سلمان را حیات جاودانی می دهد
«سلمان ساوجی»
✰✰✰
ضرورت است که نیکی کند کسی که شناخت
که نیکی و بدی از خلق داستان ماند
«سعدی»
✰✰✰
ضامن رونق این بزم گداز دل ماست
سوختن بهر نشاط دگران دارد شمع
«بیدل دهلوی»
✰✰✰
ضعف پیری فکند بیجگران را از پای
دل چو افتاد قوی، پشت دو تا شمشیرست
«صائب تبریزی»
✰✰✰
ضرورتست بلا دیدن و جفا بردن
ز دست آنکه ندارد به حسن همتایی
«سعدی»
✰✰✰
ضعف و عجز و فقر ما دانسته ای
درد مارا هم دوا دانسته ای
«مولانا»
✰✰✰
ضرب دشمن اگرچه با ضرر است
زدن دوست جانگداز تر است
«مکتبی شیرازی»
✰✰✰
ضیافتی که در آن توانگران باشند
شکنجه ای ست فقیران بی بضاعت را
«صائب تبریزی»
✰✰✰
ضمیر مخزن دل پر کن از کلام حکیم
که دُر پند به از گنج لولو ویاقوت
«نظامی»
✰✰✰
ضرورت است که عهد وفا به سر برمت
و گر جفا به سر آید هزار چندینم
«سعدی»
✰✰✰
ضامن مشو که درین آرزو به گور روم
چو گشت عمر من افزون ز پنجه سال
✰✰✰
ضرورت است که پیش تو پنجه نگشایم
مرا که قوت بازوی زورمند تو نیست
✰✰✰