رویش

يكشنبه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۳۸ ب.ظ

حرف غ

❃❃❃

غبار غم نگیرد دامن دل های قدسی را

قفس بر مرغ وحشی ،شهپر پرواز می گردد

❃❃❃

غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست

جز این خیال ندارم خدا گواه من است

❃❃❃

غرض زاشک فشانی گهر فروشی نیست

که گریه در غم او ورد صبح وشام من است

❃❃❃

غرض کرشمه حسن است ور نه حاجت نیست

جمال دولت محمود را به زلف ایاز

❃❃❃

غرق خون بود نمی مرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانهُ شیرین و بخوابش کردم

❃❃❃

غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل

که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را

❃❃❃

غریو شادی از هر سو طنین انداز می باشد

که سبط منتخب امشب دلاور یاوری دارد

❃❃❃

غزلیات عراقیست سرود حافظ

که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد

❃❃❃

غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی

نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو

❃❃❃

غلام نرگس جماش آن سهی سروم

که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست

❃❃❃

غلام نرگس مست تو تاجدارانند

خراب باده لعل تو هوشیارانند

❃❃❃

غلام همت آن رند عافیت سوزم

که درگدا صفتی کیمیا گری داند

❃❃❃

غلام همت آن رهروان چالاکم

که از دو کون ره عالم دگر گیرند

❃❃❃

غلام همت آنم که باشد

چو حافظ بنده و هندوی فرخ

❃❃❃

غلام همت دردی کشان یک رنگم

نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند

❃❃❃

غلط است آن که گویند به دل ره است دل را

دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد

❃❃❃

غم از هر جا که در ماند فتد در جستجوی من

بلا هر گه که سرگردان شود آید بسوی من

❃❃❃

غم بزرگ جهان را اگر زپیر بپرسی

بگویدت: غم پیرست در عزای جوانی

❃❃❃

غم به قدر غمگسار ازآسمان نازل شود

زان غم من زود آخر شد که بی غمخواره ام

❃❃❃

غم به هر جا که رود سر زده آید به دلم

چه کنم ؟ خانهُ من بر سر راه افتادست

❃❃❃

غم جور تو پیرم کرد وخم شد پشتم از هجران

خدا پیرت کند ما را به وصل خویش برنا کن

❃❃❃

غم دل با که گویم من دما دم

که ترسم بشنوند وشاد گردند

❃❃❃

غم گیتی گر از پایم درآرد

بجز ساغر که باشد دستگیرم

❃❃❃

غم مرا دگران می خورند بیش ازمن

همیشه روزی من رزق دیگران باشد

❃❃❃

غمت در نهانخانه دل نشیند

به نازی که لیلی به محمل نشیند

❃❃❃

غمزه ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ

زلف جانان از برای صید دل گسترده دام

❃❃❃

غمزه شوخ تو خونم به خطا می‌ریزد

فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد

❃❃❃

غمناک نباید بود از طعن حسود ،ای دل

باشد که چو وا بینی خیر تو در این باشد

❃❃❃

غمی نارفته بیرون از دلم،آید غمی دیگر

ندارم مهلتی ،از ماتمی تا ماتم دیگر

❃❃❃

غنچه گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت

مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد

❃❃❃

غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباش

کز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم

❃❃❃

غنیمت دان و می خور در گلستان

که گل تا هفته دیگر نباشد

❃❃❃

غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه

که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

❃❃❃

غوطه ها باید میان قلزم اندیشه زد

گوهر مقصود را هم زان میان باید گرفت

❃❃❃

غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور

پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را

❃❃❃

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

❃❃❃

غیر ره دوست کی توان رفتن

جز مدحت او کجا توانی گفتن

❃❃❃

غم زمانه که هیچش کران نمی‌بینم
دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

❃❃❃

غیرتم کشت که محبوب جهانی، لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد

❃❃❃

غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آبِ دیده از این رهگذر دریغ مدار

❃❃❃

غنیمت دان و مِی خُور در گلستان
که گُل تا هفته‌ی دیگر نباشد

❃❃❃

غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد

❃❃❃

غلام کیست آن لُعبَت که ما را
غلام خویش کرد و حلقه در گوش

پری‌پیکر بُتی کز سِحرِ چشمش
نیامد خواب در چشمان من دوش

❃❃❃

غایب مشو که عمر گران مایه ضایعست
الا دمی که در نظر یار بگذرد

❃❃❃

غلام دولت آنم که پای بند یکیست
به جانبی متعلق شد از هزار برست

مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت
اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست

❃❃❃

غلام همت شنگولیان و رندانم
نه زاهدان که نظر می‌کنند پنهانت!

❃❃❃

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم

❃❃❃

غمزه عشقت بدان آرد یکی محتاج را
کو به یک جو برنسنجد هیچ صاحب تاج را

❃❃❃

غیر عشقت راه بین جستیم نیست
جز نشانت همنشین جستیم نیست

❃❃❃

غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
زانک بلندت کند تا بتواند فکند

❃❃❃

غلامم خواجه را آزاد کردم
منم کاستاد را استاد کردم

❃❃❃

غلام پاسبانانم که یارم پاسبانستی
به چستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانستی

❃❃❃

غلام باغبانانم که یارم باغبانستی
به تری و به رعنایی چو شاخ ارغوانستی

❃❃❃

غلام حلقه به گوش تو زار باز آمد
خوشی درو بنگر، کز ره دراز آمد

❃❃❃

غلام روی توام، ای غلام، باده بیار
که فارغ آمدم از ننگ و نام، باده بیار

❃❃❃

غم جهان چه خوری؟ زانکه گر به چرخ بلند
رسی، که آخر کارت به خاک پست دهد

«قمری عاملی»

❃❃❃

غم تو گردن هستیم بشکست
دو سر در یک گریبان می‌نگنجد

«سیف فرغانی»

❃❃❃

غم صحرائیان دارم که غافل گیری گردون
به صحرا می‌برد از شهر بند صید بندی را

«محتشم کاشانی»

❃❃❃

غصه چون دست برآرد تو به می دست گرای
که چو سرمست شوی غصه به سر خواهد شد

«اوحدی»

❃❃❃

گشتیم زنده در گور، از بس در این غم‌آباد
کردیم خاک بر سر، در ماتمِ عزیزان

❃❃❃

غنچه را باد صبا از پوست می‌آرد برون
بی‌نسیم شوق، پیراهن دریدن مشکل است

«صائب تبریزی»

❃❃❃

غریب ملک بهاریم و شهرِ سبزِ چمن
نه گل‌فروش شناسند نه باغبان ما را

«دانش مشهدی»

❃❃❃

غبارم آب می‌گردد ز شرم گردن‌افرازی
ز شبنم برنیایم‌ گر همه‌ گردم هوا اینجا

«بیدل دهلوی»

❃❃❃

غم از من، گریه از من، ناله‌ی آوارگی از من
تو هم ای مرغ شب بیدار شو، بانگی بزن امشب

«معینی کرمانشاهی»

❃❃❃

‏غیر عبرت هیچ نتوان خواند از اوضاع دهر
یارب این ‌طومار حیرت با چه ‌عنوان آشناست

«بیدل دهلوی»

❃❃❃

غم ز هرکس روی‌گردان شد، به من آوَرْدْ روی
کعبه‌ی اندوهْ گوئی بیت‌الاحزانِ من‌ است

«طالب آملی»

❃❃❃

غمی گرفته جهان را که آفتاب از بحر
چو ابر با مژه‌ی اشکبار می‌خیزد

«ناظم هروی»

❃❃❃

غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

«فروغی بسطامی»

❃❃❃

غم‌نامه‌ی عاشق را، ناخوانده مکن پاره
بیچاره رقم کرده، از خونِ جگر چیزی

«کلیم کاشانی»

❃❃❃

غم مرا به غم دیگران قیاس مکن
که‌ من نشانهٔ غم‌های بی‌قیاس شدم

«هلالی جغتایی»

❃❃❃

غم و اندوه در عشقش فراوانم به دست آید
همین صبر است و تن‌داری، که کمتر می‌دهد دستم

«اوحدی مراغه‌ای»

❃❃❃

غیر را دوش چو راندی به غضب باز امروز
زین نهان خواندن اندیشه فزا چیست غرض؟

«محتشم کاشانی»

❃❃❃

غم اگر به کوه گویم، بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی، نتوان کشید باری

«هوشنگ ابتهاج»

❃❃❃

غیر بیکاری چه می‌آید ز دست مفلسان
نیست جز بر ناتوانی پیکر لاغر محیط

«بیدل دهلوی»

❃❃❃

غمِ تو خاک وجودم به باد داد و نخواهم
غبارِ خاطر گردی که در هوای تو باشد

«امیرخسرو دهلوی»

❃❃❃

غم معشوق دل نشناس را حاصل چه می‌باشد
به دلداری دهم دل را که داند دل چه می باشد

«محتشم کاشانی»

❃❃❃

غایب شد از نظر به نفس راست کردنی
در پیش چشم خویش شکاری که داشتم

برخاک ریخت ناشده شیرین ازو لبی
از برگریز حادثه باری که داشتم

«صائب تبریزی»

❃❃❃

غافل مشو زِ گوهرِ اشکِ رَهی که چرخ
این سیمگون ستاره به دامان نداشته است

«رهی معیری»

❃❃❃

غمِ روزی مَخور برهَم مزن اوراقِ دَفتر را
که پیش از طِفل، خالِق پرکند پِستان مادر را

«صائب تبریزی»

❃❃❃

غمخوار من، به خانه ی غم ها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی

بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت، برای تماشا خوش آمدی

«فاضل نظری»

❃❃❃

غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوای بخت بی بال و پرم کرد

به مو گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کر

«بابا طاهر»

❃❃❃

غافل از بخت سیه بر زلف او دل بسته‌ام
هر که آگاه است می‌داند که غافل بسته‌ام

همرهان چون باد از دریا گذر کردند و من
چون نم از بی مایگی خود را به ساحل بسته‌ام

«صیدی تهرانی»

❃❃❃

غلام خنده شدم کو روان و پیدا کرد
تو را ز پسته شکر وز عقیق خندان در

«سیف فرغانی»

❃❃❃

غلط کردم، نه آن گَنجی که در آغوش من گُنجی
مرا این بس که در گُنجم به کُنجی در جهان تو

«اوحدی»

❃❃❃

‏غلط است هرکه گوید که به دل رَهَست دل را
دلِ من زِ غصه خون شد دل او خبر ندارد

«وحشی بافقی»

❃❃❃

غیر عبرت هیچ چیز از دار دنیا برمدار
هر چه را خواهی زچشم انداخت از جا برمدار

«صائب تبریزی»

❃❃❃

غم غریبی و اندوه بی‌کران ما را
چنان گداخت که گویی نماند جان ما را

چنان ضعیف شدیم از مشقت هجران
که هست زندگی خویشتن گران ما را

«ادهم قزوینی»

❃❃❃

غافلی از حال دل ترسم که این ویرانه را
دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند!

«صائب تبریزی»

❃❃❃

غم فرستاده ی عشق است عزیزش دارید
که غریب است از اقلیم وفا می آید

«طالب آملی»

❃❃❃

 

Last Comments :
Tags :
۰ عدد دیدگاه تا کنون ثبت شده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Made By Farhan TempNO.7